مترسک

مترسک

مترسک در باغ تنهاست او بهار را میبیند تابستان را پاییز را و زمستان را میبیند اما در بهار نمیتواند با گنجشکان آواز بخواند در تابستان نمیتواند بخندد در پاییز نمیتواند درچاله های آب بپرد و در زمستان نمیتواند بلرزد دهانش هیچ

وقت فراتر از یک خط افقی نرفته است و خط عمودی بینی اش انگار تحمل همان خط راست را هم ندارد هر لحظه میخواهد فرود بیاید و آن را از وسط نصف کند کت آبی کهنه ی کشاورز شل و ور روی دست های خشک چوبی اش

افتاده انگار خیلی دوست دارد مرتبش کند ام نمیتواند کلاهش کلاه پنج سالگی دختر کشاورز است و شالش متعلق به پسر بچه ی بازیگوشی است که هنگام گرگم به هوا به دستان چوبین و بی حرکت مترسک گیر کرده است  

لباس های مترسک پر از دیگران است ام آرزو هایش هدف هایش و آرمان هایش هنوز مال خودش است هنوز اعتقاد دارد که روزی میتواند از این قالب چوبی بیرون بیاید و پرواز کند.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[ چهار شنبه 7 آبان 1393 ] [ 19:18 ] [ mi و ra ]
[ ]